کارم رو با طراحی گرافیک شروع کردم، جایی که زیبایی برام اولویت بود. اما کمکم فهمیدم که یه طراحی خوب، فراتر از زیباییه—باید کاربردی باشه و تجربه خوبی خلق کنه. این مسیر منو به دنیای تجربه کاربر کشوند، جایی که آدمها و نیازهاشون محور همهچیزن. طراحی برام از یه هنر به ابزاری برای حل مسئله تبدیل شد. از هویت بصری تا طراحی محصولات دیجیتال، همیشه دنبال ساختن چیزی بودم که هم زیبا باشه، هم متفاوت و موندگار. تخصصم ترکیب خلاقیت با استراتژی و استفاده از ابزارهای دیجیتاله تا آثاری بسازم که هم کاربردی باشن، هم خاص. عاشق پیکسلها و چیزای نوستالژیکم و ازشون الهام میگیرم.
تا جایی که یادمه، اولین نقاشیهامو از خونه مادربزرگم شروع کردم. وقتی به خونه مادربزرگم میرفتیم، همیشه از توی یه جعبه چوبی به من دفتر و مداد برای نقاشی میداد. همین کافی بود تا ساعتها خودمو سرگرم کنم و هرچیزی که توی ذهنم میاد بکشم. از خونه و کوه و درخت گرفته تا هواپیما و رامبو!
وای خدا، اون زمان داشتن یه کامپیوتر پنتیوم4 عجب تجربهای بود! یه کامپیوتر باحال با رم 256، گرافیک128 و هارد 80گیگابایت کافی بود تا فتوشاپ7 و GTA Vice City رو اجرا کنه و تمام!
این کامپیوتر 540هزارتومنی، دروازه ورود به من دنیای طراحی و وب بود. هفتهها پروژه وبسایت تمرینی با Frontpage 2003 طراحی میکردم و هربار سعی میکردم وبسایت متفاوتتری طراحی کنم. دارم از دوران بلاگفا و مجیدآنلاین و وبگذر و پرشین تولز صحبت میکنم. دوران استفاده از اینترنت Dial-up با کارت ساعتی! و اون صدای زیبای مودم…
چندسالی بود که مشغول یادگیری و پروژه تمرینی برای خودم بودم که یه سفارش لوگو از یک کارخونه تولید غذای دام گرفتم! وقتی به اولین کارم فکر میکنم خندم میگیره، یه چرخ دنده نیمه برای مفهوم کارخونه، دو خوشه گندم به معنای مواد اولیه و سر یک گاو به عنوان مصرفکننده نهایی در مرکز! خدایی درسته ظاهر خوبی نداشت اما مفهومی بود…
با 500هزارتومن پولی که از این پروژه دریافت کردم، یه گیتار کلاسیک یاماها C70 و یه دوربین کامپکت Canon خفن 10مگاپیکسلی! خریدم و 3ماه تابستون کوتاه…
سال 90 بود که از طریق تورج صابریوند با سبک مینیمال آشنا شدم. ارائه یه محتوای مفهومی تو قالب چند عنصر ساده برام خیلی جذاب بود. اتودهای خودم و توی فیسبوک که اون زمان خیلی پرجنبوجوشتر از امروز بود منتشر میکردم و از بچهها بازخورد میگرفتم. کمکم به فکرم زد که اتودها و کارا رو منسجمتر کنم و با افکار و دغدغههایی که اون روزها داشتم یه نمایشگاه برگزار کنم. در نهایت 9 شهریور سال 92 به مدت یک هفته نمایشگاه آثار مینیمال “اول شخص مفرد” برگزار شد و من صدها درس ازش گرفتم. جرات و جسارت خوبی برای یه پسر 21 ساله بود، اما اگر الان قرار بود برگزار بشه همه چیز بهتر بود، چاپ بهتر، ارائه بهتر و …
اوایل سال 93 بود که از طریق سایت انتشارات عفراوی، 3 لوگو رو برای چاپ توی کتاب “لوگوتایپهای ایرانی 2” فرستادم. این کار رو بیشتر برای به چالش کشیدن خودم انجام دادم چون قرار بود لوگوها از طریق چند استاد گرافیک مطرح داوری و تایید بشن.
وقتی توی کتابخونه، هر 3 لوگوی هنر، نقطه و بهت رو دیدم احساس فوقالعادهای داشتم. همون حین اولین شغل طراحی گرافیکم رو توی “تبلیغات21” شروع کردم.
ایده اولیه دیزایناسور داخل کیوسک دژبانی و داخل یه سررسید جلدچرمی شکل گرفت. اون زمانها محتوای فارسی زیادی درباره طراحی محصول و طراحی UI/UX نبود. همین موضوع باعث شد تا به تولید محتوای تخصصیتر تو این حوزه فکر کنم. اولین مطلب دیزایناسور 25 اردیبهشت 97 منتشر شد. اما بهترین بخش دیزایناسور برای من همکاری با آقای “افشین زینوری” برای نریشن لوگو و شعار دیزایناسور بود. این تیزر رو میتونید پایین بشنوید.
سال 98 بود که یکی از بهترین دوستام (امین) یه ایده پزشکی باهام مطرح کرد که خیلی جالب بود. یه تیم دوتایی تشکیل دادیم و کمکم بزرگترش کردیم و مجیکاردیو رو ساختیم و تونستیم بعد از یکسال براش سرمایه جذب کنیم. مجیکاردیو درباره تشخیص بیماریهای قلبی از طریق هوش مصنوعی بود. محصولی که چندسال قبل از معرفی سرویسهای هوش مصنوعی فعلی ساخته شده بود و با دقت بالایی بیماری فیبریلاسیون دهلیزی رو تشخیص میداد. ما مجیکاردیو رو توی شبکه 3 و برنامه سلام صبح بخیر وسط دل پاندمی کرونا (COVID-19) معرفی کردیم.
اوایل سال 1400 از طریق یکی از دوستام با NFT آشنا شدم و برام خیلی جالب بود. ایدههای مختلف رو از هنرمندای مختلف دنبال میکردم. مدتی بود که با وکسل آشنا شده بودم و برای خودم مدلهای سهبعدی وکسلی میساختم. کمکم ایده کلکسیون “گوشههای کشف نشده” به ذهنم خطور کرد. 10 گوشه خیالی از 10 تمدن باستانی بر بستر بلاکچین تزوس ساختم. اولین NFT که ضرب کردم فقط توی 45دقیقه فروش رفت! نیمی از قطعات این کلکسیون در کمتر از 1 ماه فروخته شدند.